دنیا کوچولوی مامان و بابادنیا کوچولوی مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

دنیا شیرینی زندگی ما

دلنوشته ای برای دخترم دنیا ( هفته 36 )

سلامممممم سلامممممممم دنیا جونم.عشق مامانی.این روزادلم خیلی هوایی شدههههههههههه و عاشقتراز پیش.  کوچولوی من. دلم میخواد بغلت کنم و عطر وجودتو بو بکشم مامانی جونم خوشگلکم. دردام دیگه بیشتر از قبل شده.حس میکنم که دیگه بیقرار شدی.حرکاتت تغییر کرده دیگه بزرگ شدی و اماده به دنیا اومدن.راستی گلم همش حس میکنم که زودی می یای بغلمممممممم. اصلا تا 40 هفته صبر نمیکنی اینو مطمئنم.از یه طرف خوشحالم که میتونم تا چند وقت دیگه ببینمت و زندگیم قشنگتر میشه و پر میشه از جود نازنینت عزیزکم و میتونم مادر بودن رو با تو درک کنم..و از طرفی هم دلم میگیره چون دیگه تو دلم نیستی تا با حرکاتت در همه شرایط آرومم کنی و در همه حال...
19 دی 1391

شب یلدا(33 هفته و 4 روز)

  دختر گلمممم امسال شب یلدا خونه خودمون بودیم 3 تایی خیلی بهمون خوش گذشت دخترم حسابی تو دل مامانی شیطونی میکردی و من و بابایی هم واست ذوق میکردیمممممم.مامانی جونم برات شعر میخوندم همون شعر همیشگی رو تکونات هم  بیشتر میشد.آخه دیگه عادت کردی بهش. بابایی هم وقتی این حالتای من و تو رو می بینه کلی ذوق میکنه و دوست داره بعد خودشم با ما همراه میشه. " width="92" height="82" /> اونشب با بابایی از روزهای آینده که کنارمونی حرف زدیم و توصیفت کردیم وای که چه لذتی بردیم حرف زدن درموردت قشنگترین حس رو همیشه بهمون میده عزیزم. دختر گلم دنیا جون ایشاا... سال دیگه شب یلدا کنار مامانی و بابایی هستی و...
2 دی 1391

سیسمونی گل دخترم

دنیای مامانی اینم سیسمونیت  که کامل چیدمشون البته چون اتاقمون مشترکه فعلا .سعی کردم برات وسایل ضروریتر رو تهیه کنم و یه سری از لباسا و اسباب بازی ها رو  هم نخریدم چون دوست دارم با خودت برم خرید کنم جیگرم. مبارکت باشه   ...
2 دی 1391

آماده کردن اتاق برای چیدن وسایل گل دخترم

سلام به دختر گلمممممم دنیا که تمام دنیای منه و باباییه مامانی این چند وقت که نیومدم چیزی بنویسم برات حسابی مشغول کار بودم و اتاق خوابمونو آماده میکردم که وسایلتو بچینم برات قشنگمممممممم.اینقدرذوق داشتم که اصلا خسته هم نمی شدممممم. 9 آذر بود که سرویس خوابت رو آوردن. و از اون روز مشغول شدممممممم به تمیز کردن اما چون بابایی رفته بود ماموریت نتونستیم تو اتاق جابجاش کنیم خلاصه  21 آذر بود که بلاخرهههههه وسایل تو اتاق ساکن شد و منم از فرداش لباساتو شستم برات وای چه حس خوبی بود لباسای کوچولو و رنگی .همشونو برات اتو زدم و گذاشتم تو کمد لباسات وای نمیدونی چقدر رنگ و بو گرفتش. راستی مامانی ملحفه رو تختی و متکاهای کوچ...
2 دی 1391
1